حضرت خضر عليه السلام یکی از پیـامبران معاصر با حضرت موسي عليه السلام بود. با موضوع دریا یک متن ادبی ویک متن علمی کوتاه بنویسید نام اصلی حضرت خضر عليه السلام «تالیـا بن ملکان بن عامر بن أرفخشید بن سام بن نوح عليه السلام» است. با موضوع دریا یک متن ادبی ویک متن علمی کوتاه بنویسید از معجزات حضرت خضر عليه السلام این بود کـه روی هر زمـین خشکی مـی‌نشست، با موضوع دریا یک متن ادبی ویک متن علمی کوتاه بنویسید زمـین سبز و خرم مـی‌گشت و دلیل نامش، خضر (سبز) نیز همـین است. او همان عالِم بزرگواري هست که موسي عليه السلام بنا بـه فرموده خدا بـه دیدارش رفت و داستان آن درون سوره مباركه كهف آورده شده و در آيه 65 - بدون ذكر نام- با عبارتی درخشان از وي ستوده شده است: با موضوع دریا یک متن ادبی ویک متن علمی کوتاه بنویسید فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا

(در آنجا) بنده‏اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمى) از سوى خود بـه او داده و علم فراوانى از نزد خود بـه او آموخته بوديم.

اين داستان از اين قرار هست كه:

خداى سبحان بـه حضرت موسى عليه السلام وحى كرد كه درون سرزمينى، بنده‏اى دارد كه داراى علمى است‏ كه وى آن را ندارد و اگر بـه طرف «مجمع البحرين» برود، او را درون آنجا خواهد ديد؛ بـه اين نشانـه‏ كه هر جا ماهى، زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت.

حضرت موسى عليه السلام تصميم گرفت كه آن عالِم را ببيند و چيزى از علوم او را فراگيرد. بعد به دوستش اطلاع داده و به اتفاق بـه طرف "مجمع البحرين" حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مرده برداشته و به راه افتادند که تا به آنجا رسيدند و چون خسته شده بودند بر روى ‏تخته سنگى كه برآب قرار داشت، نشستند که تا لحظه‏ اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده و فراموشش كردند.

از سوى ديگر، ماهى بـه آب افتاد. همراه حضرت موسى عليه السلام با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه بـه وي خبر دهد. بعد از ساعتي از آنجا برخاسته و به راه خود ادامـه دادند که تا آنكه از "مجمع البحرين" گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند، حضرت موسى عليه السلام بـه او گفت: ‏غذايمان را بياور كه درون اين سفر سخت كوفته شديم.

در آنجا دوست موسى عليه السلام بـه ياد ماهى و آنچه‏ كه از داستان آن ديده بود افتاد و در پاسخش گفت: آنجا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم ‏ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد که تا ناپديد گشت، من خواستم بـه تو بگويم‏ ولى شيطان از يادم برد و ماهى را فراموش كردم.

حضرت موسى عليه السلام گفت: اين همان هست كه ما درون طلبش بوديم و آن تخته سنگ، همان نشانى ما است؛ بعد بايد بدانجا برگرديم.

بى درنگ از همان راه كه رفته بودند برگشتند، و بنده‏ اى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى بـه او داده بود بيافتند. موسى عليه السلام ‏خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود که تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه‏ خدايش بـه وي ارزانى داشته، بـه او نيز تعليم دهد.

آن مرد عالِم گفت: تو نمى ‏توانى با من باشى و آنچه ‏از من و كارهايم مشاهده كنى تحمّل نمايى، چون تأويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى ‏دانى و چگونـه تحمّل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى؟

موسى عليه السلام قول داد كه هر چه ديد، صبر كند و ان شاء الله درون هيچ امرى نافرمانيش نكند. عالِم بنا گذاشت كه‏ خواهش او را بپذيرد و آنگاه گفت: بعد اگر مرا پيروى كردى بايد از من درباره هيچ چيزى ‏سؤال نكنى که تا خودم درباره آنچه انجام مي دهم، آغاز بـه توضيح و تشريح كنم.

موسى عليه السلام قبول نمود و به همراه آن عالِم، حركت كردند که تا بر يك كشتى سوار شدند كه درون آن جمعى ديگر نيز سوار بودند. موسى عليه السلام نسبت ‏به كارهاى آن عالِم خالى الذهن بود.ديری نگذشت كه آن عالِم، كشتى ‏را كرد. ى كه با وجود آن، كشتى غرق مي شد.

موسى عليه السلام آن چنان تعجب كرد كه عهدى را كه با وي بسته بود، فراموش نموده و زبان بـه اعتراض گشود و پرسيد: چه مى ‏كنى؟ مى‏ خواهى اهل كشتى را غرق كنى؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى.عالِم با خونسردى جواب داد: "نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى؟

موسى عليه السلام بـه خود آمد. سپس عذرخواهى كرد و گفت: من ‏آن وعده ‏اى را كه بـه تو داده بودم فراموش كردم. اينك مرا بدانچه از درون فراموشى مرتكب شدم ‏مؤآخذه مفرما و در باره ‏ام سخت‏گيرى مكن.كمي بعد از كشتى پياده شده و به راه افتادند. درون بين راه، بـه پسركي خردسال برخورد نمودند. عالِم آن‏ كودك را بكشت. باز هم اختيار از كف موسى برفت و بر او تغيّر كرد و گفت:اين ‏چه كار بود كه كردى؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده و خونى نريخته بود بى ‏جهت كُشتى؟ راستى چه كار بدى كردى. عالِم براى بار دوم گفت: نگفتم تو نمى ‏توانى درون مصاحبت من خود را كنترل كنى؟

اين بار ديگر موسى عليه السلام عذرى نداشت كه بياورد که تا با آن عذر، از مفارقت عالِم جلوگيرى كند و از سوى ديگر هيچ دلش رضا نمى ‏داد كه از وى جدا شود. بـه ناچار اجازه خواست که تا به طور موقّت ‏با او باشد. بـه اين معنا كه مادامى كه از او سؤالى نكرده با او باشد، و همينكه سؤال سوم را پرسيد، مدّت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست ‏خود را بـه اين‏ بيان اداء نمود: اگر از اين بـه بعد از تو سؤالى كنم ديگر عذرى نداشته باشم.

عالِم قبول كرد و باز بـه راه خود ادامـه دادند که تا به روستايي رسيدند و چون گرسنگيشان بـه منتهاي درجه رسيده بود، از اهل روستا طعامى خواستند و آنـها از پذيرفتن اين دو ميهمان سر باز زدند. درون همين حال، ديوار خرابى را ديدند كه درون شرف فرو ريختن بود؛ بـه طورى كه مردم از نزديك شدن بـه آن پرهيز مى ‏كردند. عالِم بـه نزديك ديوار رفته و آن را بي هيچ مُزدي مرمّت نمود. موسى عليه السلام پرسيد: اينـها كه از ما پذيرائى نكردند و ما الآن محتاج بـه آن دستمزد بوديم.

مرد عالِم گفت: اينك فراق من و تو فرا رسيده. بنابراين بـه تأويل آنچه كردم، برايت مى ‏گويم و از تو جدا مى‏ شوم: اما آن كِشتى كه ديدى ش كردم مال عدّه ‏اى مِسكين بود كه با آن درون دريا كار مى ‏كردند و هزينـه ي زندگى خود را بـه دست مى‏ آوردند و چون پادشاهى از آن سوى‏ دريا، كشتى ‏ها را غصب مى‏ كرد و براى خود مى ‏گرفت، من آن را كردم که تا وقتى او بعد از چند لحظه مى ‏رسد، كِشتى را معيوب ببيند و از گرفتنش صرف نظر كند.

و اما آن پسر كوچكي را كه كشتم؛ خودش كافر و پدر و مادرش مؤمن بودند. اگر او زنده مى ‏ماند با كُفر و طغيان خود، پدر و مادر را هم منحرف مى‏ كرد. رحمت‏ خدا شامل حال آن دو بود و به ‏همين جهت مرا دستور داد که تا او را بكشم که تا خدا بـه جاى او، بـه آن دو، فرزند بهترى دهد. فرزندى صالح‏تر و به خويشان خود مـهربانتر و بدين جهت بود كه او را كشتم.

و اما ديوارى كه ساختم. آن ديوار مال دو فرزند يتيم از اهل اين شـهر بود و در زير آن‏ گنجى نـهفته بود كه متعلّق بـه آن دو بود و چون پدر آن دو، مردى صالح بود، بـه خاطر صلاح پدر، رحمت‏ خدا شامل حال آن دو شد. بعد مرا امر فرمود که تا ديوار را بسازم بـه طورى كه که تا دوران بلوغ آن ‏دو استوار بماند و گنج، محفوظ باشد که تا آن را استخراج كنند و اگر اين كار را نمى‏ كردم، گنج‏ بيرون مى ‏افتاد و مردم آن را مى ‏بردند. من آنچه كردم از ناحيه خود نكردم، بلكه بـه امر خدا بود و تأويلش هم ‏همان بود كه برايت گفتم.  اين بگفت و از موسى عليه السلام جدا شد.

منبع : http://dastanak88.blogfa.com


برچسب‌ها: داستان کوتاه




[داستان های زیبا و خواندنی - داستان کوتاه با موضوع دریا یک متن ادبی ویک متن علمی کوتاه بنویسید]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 14 Aug 2018 16:01:00 +0000